جدول جو
جدول جو

معنی رسن وار - جستجوی لغت در جدول جو

رسن وار(رَ سَ)
همچون رسن. همانندرسن. مانند رسن. مثل ریسمان. ریسمان وار. که مثل ریسمان بلند باشد. که مانند رسن دراز باشد:
سر از چنبر تو ببردند لیکن
رسن وار سرشان درآید به چنبر.
امیرمعزی.
بپیچید آه من در بر چو زآتش چنبری وآنگه
رسن وار آتشین چنبر گره گیرد ز پیچانی.
خاقانی.
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان
رسن وار در عطف دامن کشان.
نظامی.
به گیسوی رسن وار از پس پشت
چو افعی هرکه را می دید می کشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسن باز
تصویر رسن باز
بندباز، آنکه روی ریسمان راه می رود و هنرنمایی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ سَ)
مانند عسل. (از فرهنگ فارسی معین). چون عسل: تا از مفردات اجزاء آن مرکبی بفرط امتزاج عسل وار حاصل آمد. (مرزبان نامه ص 5)
لغت نامه دهخدا
این کلمه در بیت ذیل از نظام قاری آمده است اما معنی آن روشن نیست شاید نام نوعی پارچه باشد:
آنکه خیاط برد پارچه از رو وارش
پنبه حلاج چرا کم نکند از کارش،
نظام قاری (دیوان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
به لغت زند، نیزه و سنان و رمح. (ناظم الاطباء). بزبان زند و پازند نیزۀ خطی باشد و به عربی رمح خوانند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
مانند رطب. مثل خرما. خرماکردار. (یادداشت مؤلف) :
به فیاضی که بخشد با رطب خار
که بی خارم نیابد کس رطب وار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ دَ / دِ)
رسبازنده. ریسمان باز. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). کسی که روی ریسمان برود و بازیها کند. (فرهنگ نظام). آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند. بندباز. (فرهنگ فارسی معین). ریسمان باز و بندباز و دارباز، و آن از انواع بازیگران بود که چوبها یا نیهای بلند بر ریسمان در زمین استوار کنند و بر آن ریسمانها و چوبها و نیها برآیند و انواع بازیهای غریب کنند، و آنرا در عرف هند فت گویند که تلفظ آن بر غیر دشوار است. (از آنندراج) :
تحقیق سخنگوی نخیزد ز سخن دزد
تعلیق رسباز نیاید ز رسن تاب.
خاقانی.
پای رسن باز که گردد به راه
کی به رسن بررود از روی چاه.
امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ نظام).
کنی اگر ره باریک آدمیت سر
مده ز کف چو رسن باز لنگر خود را.
محمدسعید اشرف (از نظام)
لغت نامه دهخدا
(گِ گُ سِ)
رسن بافنده. که رسن ببافد. (یادداشت مؤلف). حبال. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مانند خرس. شبیه خرس:
بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار
تا چند گه چنو بخورند و فرومرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ وَ)
دارای رسن:
ای کعبۀ جهان گرد ای زمزم رسن ور
زرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مانند مست همچون مست: می فتی این سو و آن مست وار ای تو ای سو نیستت آن سو گذار. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
مانند عسل: تا از مفردات اجزاء آن مرکبی بفرط امتزاج عسل وار حاصل آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسر وار
تصویر پسر وار
مانند پسر، سهم پسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسد یار
تصویر رسد یار
رئیس یک رسد پیشاهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسن باز
تصویر رسن باز
عرب و عجم باز، آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند بند باز
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ریسمان تابد طناب باف تابنده ریسمان، تاب دادن و بهم پیوستن رسن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی گر و مجری اصلی بازی در ریسمان بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازیبازی کنان حدودا به تعداد ده نفره در هر دسته
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار
دیکشنری اردو به فارسی